کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

این روزهای ما

چسبونک من امسال ما به جای خانه تکانی مجبور به تعویض خانه و اسباب کشی شدیم و با وجود این وروجک شیطون که مامانی اسمشو چسبونک مامان گذاشته اسباب کشی برای خودش داستانی شده ... با بابایی قرار گذاشتیم که چون فاصله دو تاخونه از هم زیاد نیست اول کمی وسایل کوچک را ببریم و توی خونه جدید سرجای خودش بگذاریم و بعد وسایل بزرگ را تا زیاد اذیت نشیم ولی این طور که معلوم مامانی همچنان باید فقط و فقط بچه داری کنه چون چسبونک مامان این روزها بیش از اندازه به مامانی وابسته شده و اصلا اجازه نمیده مامانی کاری بکنه و بابایی مجبور تنهایی وسایل جابه جا کنه و مامانی چسبونک به بغل فقط باید نگاه کنه.... البته سعی میکنیم یه مواقعی برای جابه جایی وسایل ...
21 اسفند 1391

کیاراد من راه میره...

راه رفتن کیاراد من این روزها پسرم ، پس از تمرینات زیادی که برای راه رفتن انجام دادی میتونی خیلی بهتر از قبل راه بری البته هنوز زیاد زمین میخوری ولی در بیشتر از مواقع ترجیح میدی به جای چهار دست و پا ،راه بری و قدمهات را محکمتر روی زمین میگذاری و دائما  از این سمت اتاق به اون سمت میری و کلی از این بابت خوشحال هستی و من و بابایی هم دو چندان ذوق میکنیم و خوشحالیم..... همیشه دوست داشتم تا عید نوروز بتونی راه بری و مامان عفت جون میگفت من قول میدم که این گل پسر زرنگ حتما تا قبل از نوروز راه بیفته و حالا پسر گلم وقتی هنوز یازده ماهت تموم نشده میتونی راه بری البته هنوز کمی تمرین نیاز داری تا خوب خوب بتونی راه بری ولی خوشحالم که ر...
21 اسفند 1391

مدلهای مختلف خوابیدن کیاراد

پسرم خدای مهربون ما، بچه های خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد ،براشون خوابهای رنگی میاره وقتی که تو خواب میخندی میدونم ،یه فرشته داره نازت میکنه یه فرشته که شبیه خودته ،خودش و محرم رازت میکنه   چند وقتی بود که شبها اصلا خوب نمیخوابیدی ،دائم بیدار میشدی و گریه میکردی البته به محض شیر خوردن دوباره به خواب میرفتی، به نظر میرسید که خواب دیده باشی از همه جالب تر این بود که به محض این که بیدار میشدی با همون چشمهای بسته و پر از خواب از جات بلند میشدی و میخواستی که به لبه بالایی تخت بایستی،حالا دیگه شبها به غیر از یکی دوباری که برای خوردن شیر بیدار میشی که اون هم با تکون های زیادی که میخور...
14 اسفند 1391

اولین قدم های کیاراد من

این روزها پسرم سخت مشغول تمرین راه رفتن هستی ، دقیقا از وقتی که وارد ماه یازدهم شدی تمرینات راه رفتنت را شروع کردی ، روزهای اول یک یا دو قدم بیشتر نمیرفتی ولی الان پنج ،شش قدمی راه میری و بعد به زمین میفتی ولی دوباره دستت را به جایی میگیری و به کارت ادامه میدی ...الهی مامان فدای پشت کارت بشه برات مینویسم تا بدونی صدها بار به زمین خوردی ولی باز هم مصمم تر از قبل بلند شدی وهر بار بیشتر و محکمتر از قبل با پاهای کوچولوت قدم برداشتی....پسرنازنین مامان قول بده در آینده در رسیدن به اهدافت همین طوری پشت کار داشته باشی و از شکست نترسی و مصمم فقط و فقط به رسیدن به هدف فکر کنی....  ببخشید که عکس کیفیت نداره در اولین فرصت ...
12 اسفند 1391

یک روز خوب دیگه

من وبابایی قرار گذاشتیم که تا وقتی که هوا هنوز خیلی گرم نشده هر جمعه برای تفریح یه جایی بریم تا پسرخوشگلمون حسابی لذت ببره ، طبق همین قرار هم دیروز جمعه رفتیم کوه البته این کوه با همه کوها فرق میکنه چون بالای اون یه منطقه حفاظت شده است و تا بالای آن مسیری برای رفتن با ماشین هست ، بنابراین میتونم بگم به جای کوهنوردی و پیاده روی دیروز ماشینمون حسابی کوهنوردی کرد ...   دیروز روز خوبی بود و حسابی خوش گذشت خصوصا اینکه از زمانی که سوار ماشین شدیم کیاراد جونم برای ما آواز "دد ، دد " را میخوند البته نمیدونم که معنای دد را میدونه یا نه ولی مطمئنم که از خوشحالی بود که این آواز را میخونه...الهی مامان فدای صدای قشنگت بشه ... با...
5 اسفند 1391
1